- پای نهادن
- یا پای نهادن بر چیزی. ترک کردن آن
معنی پای نهادن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قدم گذاشتن عازم شدن، آغاز کردن
قدم گذاردن فراتر رفتن: چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سرچاه ننهادیی... (شا. لغ)، پاگذاشتن مستقرشدن: بهر تختگاهی که بنهاد پی نگهداشت آیین شاهان کی. (نظامی)
پا گذاشتن، قدم گذاشتن، بنا کردن
پای باز کردن بجاییباز آمدن، طلاق دادن مطلقه کردن، گریختن
پاکدرونی پاک سرشتی پاک فطرتی پاک طینتی
فرو گرفتن بار از وسیله حمل و نهادن آن در جایی، زادن زاییدن
توجه کردن، واقع شدن
جفا کردن
پشت دادن استناد
فرا پیش آوردن، از جای اصلی بنزدیک خود آوردن، مقابل پس نهادن: آینه ای که پیش نه از دل صافی گهر صورت خود را بین معنی اشیاطلب، (وحشی)، برابر چیزی گذاشتن برای منع عبور ایجاد مانع و سد کردن: ای پای بست عمر، تو بر رهگذار سبیل چندین امل چه پیش نهی مرگ از قفا. (سعدی)، برابر چشم نهادن نصب العین ساختن: چون پادشاهی برکسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیرین بابک پیش نهاد. یا پا (قدم) پیش نهادن، اقدام کردن مقدم شدن: قدم پیش نه کز ملک بگذری که گر باز مانی ز دد کمتری. (سعدی)
نهادن، گذاشتن، برجا گذاشتن، قرار دادن چیزی در جایی
قدم گذاشتن، راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
پیش گذاشتن، جلو آوردن و پیش روی خود نهادن، برابر چشم قرار دادن، چیزی جلو کسی قرار دادن، مانعی در راه کسی یا چیزی قرار دادن
گام گذاردن قدم گذاشتن: هر که در راه او نهادی گام گشتی از زخم تیغ دشمنکام. (هفت پیکر. ارمغان)، روانه شدن رفتن
اسم گذاشتن تسمیه: (واین مجموعه رالباب الالباب نام نهاد)، نام باقی گذاشتن نام نیک یافتن
آنتی تز
پاک درون پاک سرشت پاک فطرت پاک طینت
عاجز آمدن پر افکندن، بیرون کردن کسی را از جایی آواره کردن دفع نمودن، از سر خود بلطایف الحیل دور کردن
ذخیره کردن پس انداز کردن اندوخته کردن
کسی که سرشت و طینت پاک و نیکو دارد، پاک طینت، نیک سرشت